سلام ....
از روزی میخوام صحبت کنم که کل نگاهم از زندگی عوض شد ...
از روزی که ناخواسته ولی خوشبختانه اتفاق افتاد ...
از روزی که بعد از اون ناخداگاه 8 سال زندگیم رقم خورد ....
از روزی که هم بعد از اون به اطرافم یه جوره دیگه نگاه کردم ....
و از روزی که بعد از یه اتفاق ای کاش ....
اولین روزی که وارد مجتمع امام خامنه ای شدم و همان روز کارم رو شروع کردم..
چه جوری .... میگم
قرار بود برای مصاحبه حضوری به دفتر اتحادیه انجمنهای اسلامی بروم و رفتم ...
با مسئول آنجا صحبت کردم و ایقدر من از فضا خوشم آمد که با بنده خدا زود گرم گرفتم...
به آنجا رسید که بنده خدا براش کار پیش آمد و کل دفتر به همراه کل وسائل تحویل من شد ...
چه جوری در اولین برخورد اونم 30 دقیقه ای ....
خوشم آمد از اعتماد ویا همان میدان دادن خودمونی ...
با اینکه از چیزی سر در نمی آوردم تلفن جواب میدادم ...
مراجعات رو پیگیری میکردم با اینکه اسم بنده خدارو نمی دونستم ...
خلاصه مطلب .....
در قسمت بعد .... نویسنده ر.ی